حس من و تو

مریم فدای تو:

 علی جان دوستت دارم مهربونم

حرفهای زیادی بلد نیستم . . .
من تنها چشمان تو را دیدم و گوشه ای از لبخندت
که حرفهایم را دزدید
از عشق چیزی نمی دانم
اما دوستت دارم . . . کودکانه تر از آنچه فکر کنی

 

دوست داشتنت

گنـــــــــــــاه باشد
یا اشتــــباه
گناه می کنم ، تـــــو را
حتــــــی به اشتباه …..!

چه جوری بگم دوستت دارم تا باورم کنی؟؟؟ 

+نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,ساعت13:15توسط علی و مریم | |

 

 عاشقتم مریم جونم  ببخش

 

+نوشته شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,ساعت20:33توسط علی و مریم | |

 خدایا کمکم کن

خدای مهربونم....همدمم...کمکم کن...مث همه ی وقتایی که بودنتو کنارم حس میکنم...

خدای من :فقط تو می دونی تو دلم چی میگذره...کمکم کن تا همه ی بدی هامو جبران کنم...

همه ی اون روزایی که فراموشت کردم و برای جبران اومدم پیشت و بازهم خطا کردم...

وقتی یادم میاد که چقدر دلتو شکستم از خودم متنفر میشم...

میدونم خیلـــــــــــی بدم

باورکن نمیخوام بد باشم ... گذشته رو که یادم میاد اون روزایی که از یادت غفلت کردم...

وای خداجونم ... من چه کردم با دلت؟؟!!

شرمندتم خدا ... ببخشم

محبوبم : خواهش میکنم منو به حال خودم رها نکن

*الهی العفو*

 

+نوشته شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,ساعت19:9توسط علی و مریم | |

دیروز حالم خیلی بد بود نمیتونستم پشت سیستم بشینم...ممنـــــــــــــــــــــــون که نوشتی...

+نوشته شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,ساعت10:49توسط علی و مریم | |


ترس، ترسم از دست تو بوده

برای خواستن عشقم

نیاد اون روزی که دیره

واسه داشتن عشقم نیاد


ترس، ترسم از اینه که روزی من به یاد تو نباشم

دیگه دلسرد بشم از تو برمو با تو نباشم


ترس من اینه که روزی

روی قولم پا بزارم

واسه بدبینی و حرفات

تو رو تنها بزارم

ترس من از خنده های

تلخ و بی روح لب توست

کاش بدونی دل تنهام

گمشده تو این شب تو


ترس، ترسم اینه دیر بفهمی

عشق پاک،  تو نگاهم دیگه آرزوم نباشه

بمونیم همیشه با هم


 

 

+نوشته شده در یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:,ساعت22:45توسط علی و مریم | |

چه رسم جالبی است!!!

محبتت را می گذارند پای احتیاجت...

صداقتت را می گذارند پای سادگیت...

سکوتت را می گذراند پای نفهمیت ...

نگرانیت را می گذارند پای تنهاییت ...

و آن قدر تکرار میکنند که خودت هم باورت میشود که تنهایی و بی کس و محتاج !!!

+نوشته شده در شنبه 22 مهر 1391برچسب:,ساعت19:27توسط علی و مریم | |

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com تمام خنده هایم  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد، تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com اما شبها.. تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com وای از شبها...! تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com هوای آغوشت دیوانه ام میکند، تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com و من در اشک غرق می شوم...! تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


+نوشته شده در جمعه 21 مهر 1391برچسب:,ساعت15:7توسط علی و مریم | |

خدایا ببخشم ... دیشب یه اشتباه خیلی بزرگ کردم... تا الان یه لحظه از فکر حرفام بیرون نیومدم... هرچی با خودم کلنجار میرم میبینم واقعا بدم...خداجونم ازت معذرت میخوام.... منو ببخش... میدونم اشتباه کردم... دیشب از ناراحتی حرفام خوابم نمیبرد هرچند میدونم بنده ی خیلی بدی ام برات... و دیگه خسته شدی از اینکه من اینقدر بدم ...ولی قول میدم دیگه تکرار نشه...خدایا توبــــــــــــــــــــه

هنوز هم از تمام کارهای دنیا

دل بستن به تو

بیشتر به دلم می چسبد.

 

+نوشته شده در جمعه 21 مهر 1391برچسب:,ساعت11:51توسط علی و مریم | |

دلم برای همه ی اون روزا تنگ شده

از پانزدهم مرداد که تولد عشقم بود ندیدمش...و به خاطر شرایطی که وجود داره(شهر کوچیک و حرف مردم و آبرو از این حرفا) ما بیرون با هم قرار نمیزاریم مگه چی بشه که همدیگرو ببینیم اونم مث دو تا رهگذر از کنار هم رد بشیم و یه نیم نگاهی به هم بکنیم...قبلنا که با هم تلفنی حرف میزدیم کلی ذوق میکردم که صدای مردونشو میشنوم...واگه کسی مزاحممون نمی شد ساعت ها باهم حرف میزدیم... یادش بخیر دورانی داشتیم...ولی الان !!!!!!

نه تلفنی نه دیداری نه حتی اسمسی... دلم به چت کردن خوشه که اونم کم پیش میاد...آخه علی م این روزا خیلی سرش شلوغه... دلم برا "مریمم گفتناش ... فداتشم گفتناش... یواشکی حرف زدنامون پشت تلفن... اسمس دادنامون تا نصفه شب ... برا همه چیش تنگ شده حتی برا قهر کردنای تلفنیمون که پشت تلفن هردومون ساکت میشدیم و تا چند دقیقه فقط آه میکشیدیم... دلم برای همه ی اونا روزایی که به شوق دیدنش میرفتم دانشگاه ... تنگ شده "...امیدوارم اونم مث من باشه و همون قدر که من بهش فکر میکنم اونم به یاد من باشه.

+نوشته شده در چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:,ساعت20:58توسط علی و مریم | |

 

  استعداد عجیبی در شکستن داری...قلب...غرور...پیمان

 استعداد عجیبی در نشستن دارم...به پای تو...به امید تو... به انتظار تو

از این بیت شعر هم خیلی خوشم میاد:

بودیم و کسی پاس نمیداشت که هستیم / باشد که نباشیم و بدانند که بودیم

+نوشته شده در سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:,ساعت11:38توسط علی و مریم | |

عادت ندارم درد دلم را به همه کس بگویم!
 پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم تا همه فکر کنند نه دردی دارم و نه قلبی! 
 
علی چقدر عوض شدی!!..من علیه خودمو میخوام
 

+نوشته شده در دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:,ساعت11:14توسط علی و مریم | |

درست ده ماهه پیش علی برام یه حلقه گرفت به قول خودمون حلقه ی نامزدی ... ولی به جای اینکه این حلقه یه پیوند ی باشه بین ما...منو عشقمو از هم دور کرد ...مامانم انگشترو ازم گرفت و هر بار که ازش می پرسیدم میگفت انداختمش دور بهش فکرنکن...منم  هر چی گشتم نتونستم پیداش کنم... حالا دیروز یهو آبجیم صدا میزنه :" مریم یه انگشتر پیدا کردم " تعجب کردم !! وقتی دیدمش ذوق مرگ شدم اصلا فکرشم نمی کردم حلقه ی که علی من  برام گرفته باشه...یادش بخیر...خلاصه مامانم  انگشترو ازم گرفت ...نذاشت دستم بمونه گرفتشو  گفت :"  نگهش میدارم اگه قسمت هم باشین یه روز دستت میکنیش " وای خدای من : یعنی مامانم به رسیدن من و علی هم فکر میکنه !!!

خدای من...یعنی میشه من و علی به هم برسیم. مامانم گفت اگه زیاد میومدن ... داداشت آروم میشد و میشد که ماله هم شین و منم هیچ جوابی غیر از نگاه کردن به مامانم و اشک ریختن در برابر حرفاش نداشتم.

+نوشته شده در شنبه 15 مهر 1391برچسب:,ساعت21:56توسط علی و مریم | |

دوست داشتن ادما رو از توجهی که بهت نشون میدن میشه فهمید... وگرنه حرف و همه میزنن."

                                                                              

اگه اینجوری باشه که علی اصلا منو دوسنداره

+نوشته شده در شنبه 15 مهر 1391برچسب:,ساعت21:1توسط علی و مریم | |

 خدای من کمکم کن...از چهارشنبه ازش بی خبرم...دلواپسشم...ای خدای من

+نوشته شده در جمعه 14 مهر 1391برچسب:,ساعت20:31توسط علی و مریم | |

 گاهی


دلت از سن و سالت می گیرد!!

میخواهی کودک باشی!

کودکی كه

به هر بهانه ای به آغوش غمخواری

پناه می برد...

و آسوده اشک می ریزد

بزرگ که باشی

باید

بغض های زیادی را

بی صدا دفن کنی...!!!

+نوشته شده در چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:,ساعت18:20توسط علی و مریم | |

 حواست به دلت باشد!

آری.... حواست به دلت باشد!!!
آن را هرجایی نگذار ....!
این روزها دل را می دزدند
بعد که به دردشان نخورد...
جای صندوقِ پست
آن را در سطل آشغال می اندازند !
و تو خوب می دانی دلی که المثنی شد
دیگر دل نمی شود ... !!!

+نوشته شده در چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:,ساعت18:17توسط علی و مریم | |

 هرگز هیچ حسرتی در دنیا این چنین یک جا جمع نمی شود که در این سه واژه کوتاه:

 

 

او دوستــــــــــــــم ندارد...

 

 

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:,ساعت14:32توسط علی و مریم | |

همیشه یکی هست که درد دلت رو بهش بگی

وای از اون روزی که خودش بشه درد دلت . . .



+نوشته شده در یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:,ساعت21:29توسط علی و مریم | |

  

آرزو دارم شبی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را

میرسد روزی که بی من لحظه ها را سرکنی

میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

میرسد روزی که شبها در کنار عکس من

نامه های کهنه ام را مو به مو ازبر کنی . . .


+نوشته شده در یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:,ساعت21:22توسط علی و مریم | |

 توی این پست میخوام یکم درد و دل کنم...

آشنایی من و علی ماله دو سال پیشه...توی این مدت اون یه بار پاپیش گذاشت و با مخالفت بی منطق خانواده ی من رو به رو شد...البته بی منطقم نبود حق داشتن ولی نه اینقدری که جواب رد بدن...از اون وقت به بعد من با علی موندم ولی راستشو بخواین اون هیچ وقت از من نخواست باهاش باشم ...نمیدونم چرا!!!!!!

علی همیشه به من میگه دوسمداره...عاشقمه...ولی حس میکنم این حرفاش از روی عادته...مگه میشه یه عاشق برا رسیدن به عشقش تلاش نکنه...وقتی اومد خواستگاری و بابام جوابش منفی بود...با اصرار زیاد من مامانم به خانواده ش گفت دخترم برا پسرتون صبر میکنه... ولی از این ماجرا نه ماه میگذره و هیچ کس از من خبری نمیگیره...حتی علی هم وقتی حرف میزنم میگه نمیدونم چیکار کنم...اینا معنیش چیه؟؟؟

من بلاتکلیف شدم...به نظر من اگه علی میخواست میتونست رضایت خوانواده هارو بگیره...ولی همین که بابام گفت نه...دیگه سرد شد...هیچ وقت به من نگفت با من بمون...هیچ وقت نگفت بدون تو نمیتونم ...فقط وقتی خیلی ازش میپرسم میگه تو که از دل من خبر نداری...بهش میگم علی باهات بمونم ؟ میگه خودت تصمیم بگیر من نمیخوام مجبورت کنم...ای خدا کمکم کن

+نوشته شده در یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:,ساعت19:48توسط علی و مریم | |

 کاش آدم ها یکم جرات داشتن …
گوشی رو برمیداشتن و زنگ میزدن و میگفتن :
ببین ؛ دلم واست تنگ شده ،
واسه هیچ چیز دیگه ای هم زنگ نزدم …

+نوشته شده در شنبه 8 مهر 1391برچسب:,ساعت21:42توسط علی و مریم | |

 اس ام اس دل شکستن

 

 

دیدی آنرا که تو خواندی به جهان یار ترین

سیـ ـنه را ساختی از عشقش سر شارترین

آنکه می گفت منم بهر تو غمخوار ترین

چه دل آزار شد آخر،چه دل آزار ترین . . .

دیدی ای دل ؟

 

 

 

 

+نوشته شده در شنبه 8 مهر 1391برچسب:,ساعت10:44توسط علی و مریم | |